نشانیخانه ی دوست کجاست؟در فلق بود که پرسید سوار. آسمان مکثی کرد. رهگذر شاخه ی نوری که به لب داشت به تاریکی شن ها بخشید و به انگشت نشان داد سپیداری و گفت : "نرسیده به درخت، کوچه باغی است که از خواب خدا سبزتر است و در آن عشق به اندازه ی پرهای صداقتف آبی است میروی تا ته آن کوچه که از پشت بلوغ،سر به در می آرد،پس به سمت گل تنهایی میپیچی،دو قدم مانده به گل،پای فواره جاوید اساطیر زمین میمانی و تو را ترسی شفاف فرا میگیرد. در صمیمیت سیال فضا،خش خشی میشنوی.کودکی میبینی رفته از کاج بلندی بالا جوجه بردارد از لانه ی نور و از او میپرسی خانه ی دوست کجاست؟

‎
‏




على نـآافذة آلشتـآاء
جسدٌ تجمّد من آلبرد و مِعطفٌ رثّ و جيوبٌ تآالفـهہ ة مُعلّقـہ ة أطرآافـهہ ة بخيطٍ مُهترئ‎ . .
و نظرةٌ كسرتہآا آلحيـآاه‎ - فقرٌ و ألمْ‎ . .
ربــي
قد بدأ برد آلشتـآاء يلآمس آلعظم ولنـآا أخوآان فآلعـرآاء ‎
آللہــم
آوييہم و تولہم و ألطف بہم وأجعل برد آلشتـآاء سلآمآاً علييہم ونصرآا مبيـن ‎..